آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

عکسهای تابستانه مهدکودک- استخر خونه مامان جوون - سرپل درکه و رفتن خاله شکیبا

سلام سلام من اومدم با کلی عکسای خوشگل موشگل خوب اول بگم جریان این عکسا رو توی هر فضلی عکاس میارن مهدتون که ازتون عکس بگیرن تم تابستون امسال کنار دریا و ساحل بود اما بگم که باز چه بلایی سر ما اومد روی در و دیوار مهد زده بودن که رد سنی شما دوشنبه وقته عکاسیتونه بعد چند روز قبلش یه برگه دادن دست تو و دم رفتن مریم جوون به من گفت برنامه عکاسی دست آواس منم تشکر کردم و اومدیم تو ماشین تو برگه رو بهم ندادی منم اصرار نکردم گفتم خوب برنامه رو که زدن به دیوار هیچی روز 1شنبه من اومدم مهد دنبالت مریم جوون گفت بهمون نگفتین که می خواستین آوا عکس بگیره یا نه گفتم چرا می خوام اما مگه دوشنبه نیست گفت نه همین امروز بوده مریم جوون گفت ما با همین تاپ تنش...
25 مرداد 1393
5495 11 35 ادامه مطلب

تولد 1000 روزگی

سلام دختر کوچولوی مامان که هر روز شیرین تر و دوست داشتی تر میشی توی روزهایی که مثل هم و روی روال تکرار شدنیش در حاله گذره تنها چیزی که زندگی ما رو هر روز متفاوت از روز قبل می کنه تو هستی هر روز با کارا و حرفای تازه سورپرایزمون می کنی و واقعا مثل یه پدیده تکرار نشدنی هستی که تجربه روز به روز زندگیت برامون سراسر از لذته هر زمان از بدیهای روزگار از آدمای بد از زندگی پر از فراز و نشیب خسته شدی بدون که آغوش ما برات بازه و همیشه و در هر زمان پشتت خواهیم بود تا زمانی که خدا بهمون عمر بده امروز یکم دلم گرفته از این دنیا از این آدمایی که به هم رحم ندارن از نظر تنگیها از کسایی که چشم دیدن خوشی بقیه رو ندارن از انسانهایی که هم نوعا...
22 مرداد 1393
14148 14 30 ادامه مطلب

خونه آواییه بابایی و پارک آب و آتش با دوستان

سلام عزیزم ببخشید که یکم این پستو با تاخیر میذارم این روزا واقعا سرم شلوغ بود نمیدونم چرا به هیچ کاریم نمیرسم و خیییییلی هم زود خسته میشم ولی تمام تلاشم اینه که هیچ بخشی از خاطراتت رو جا نندازم یه خورده هم درگیرم واسه کارای تولدت از حالا وقت آتلیه و لباس دوختن و طراحی کارات و ... خیلی کار زیاده و من همه این مراحلو با عشق برات انجام میدم و واقعا خودم دوست دارم دوست دارم وقتی بزرگ میشی و عکسای تولد بچگیاتو میبینی کیف کنی خوب بگذریم بریم سراغ خاطرات. همونطور که گفتم 5شنبه تعطیلات عید فطر کل فامیل باباشهاب اینا خونه خانوم دعوت بودیم خیلی خوش گذشت و تو هم با بچه ها مشغول بودی و کلی وقت هم پیش آواییه بابایی بودی از یک هفته قبل همش ...
14 مرداد 1393
3015 10 23 ادامه مطلب

تعطیلات عید فطر- تولد آریامهر

نمیدونم چرا باز اینقدر عقب افتادم از اتفاقا و کلی عکس مونده بذارم خوب اول از شب عید فطر بگم قبلش اینو بگم که این تعطیلات عید به دلیل اینکه من 5شنبه باید می رفتم سرکار و مرخصی نمی تونستم بگیرم مسافرت جایی نرفتیم هرچند که شنیدیم خیلی خیلی جاده ها شلوغ بوده و کسایی که رفتن هم خیلی اذیت شدن. شب عید با مامان جوون اینا رفتیم رستوران قبیله روبروی پارک ملت اونجا افطار کردیم و بعدشم رفتیم پارک ملت و بعدشم بستنی و خلاصه خیلی شب خوبی بود اینم عکساش: اینم تو راه برگشت که غش کردی دیگه اینقدر شیطنت و بدو بدو کرده بودی : خیلی بامزه اینجووری میخوابی تو صندلی ماشینت روز عید هم رفتیم باغ اینم ...
13 مرداد 1393

شهربازی با آرمیتا جوون و رفتن به رده بالاتر در مهدکودک

سلام عشق مامان چند روزه پیش با دوست جوونت آرمیتا عسلی و خاله آنا رفتیم شهربازیه دنیای نور که تازه باز شده تو خیلی کوچیک بودی که یه بار بردیمت سرزمین عجایب و حس کردم هنوز زوده برات دیگه شهربازی نرفته بودیم و همش پارک و خانه بازی می رفتیم تا اون روز .... خییییییلی خوشت اومده بود و همش از این بازی میدویدی به اون بازی و همرو می خواستی امتحان کنی و از هیچ بازی هم نمی ترسیدی خییییییییلی بامزه ذوق کرده بودی توی پارکینگ دنیای نور: اصلا فکر نمی کردم این بازی رو تنهایی سوار بشی چون میرفت بالا و می چرخید سرعتشم نسبتا زیاد بود اما خودت تنهایی نشسته بودی اولش انگار ترسیده بودی و چسبیده بودی به صندلی اما بعدش خیلی خوشت اومده بو...
4 مرداد 1393
2168 15 32 ادامه مطلب
1